به گزارش خبرنگار مهر، نسبت علم به دین و نسبت هر کدام از این مقولهها به زندگی انسان در ابعاد گوناگون پرسشی است که همواره ذهن آدمی را در طول تاریخ بشر به خود مشغول کرده است. بخش بزرگی از این پرسشهای عمیق به کاربرد دین و علم باز میگردد و اینکه آیا وجود هر یک از این دو میتواند خلأ نبود دیگری را جبران کند یا خیر. آنچه در برخی مکاتب شاهد آن هستیم حذف یکی از این دو گزاره است، در مکتب غربی دین به کنار گذاشته شده و در برخی مکاتب دین محور، علم و تجدد به طور مطلق حذف شده است، اسلام اما درباره هر یک از این دو و نسبت دین و علم با یکدیگر، پاسخی متفاوت دارد.
حجت الاسلام حمیدرضا شاکرین استاد گروه منطق فهم دین پژوهشکده حکمت و دین پژوهی در سلسله مباحثی به پرسشهایی که بر سر دوگانه علم و دین وجود دارد پرداخته است. وی در مطلب پیش رو به موضوع علوم اعصاب و ارتباط آن با خداشناسی پرداخته است.
یکی از مواردی که برخی برای ایجاد تردید در تجربههای دینی مطرح کردند و مسئله اعتقاد به وجود خدا است مسئله «کلاهخود خدا» است؛ یعنی دستگاهی که استنلی کورن و پرسینگر بر مبنای این ایده ساختند که تجربههای دینی مبتنی بر همبستههای عصبی خاصی در مغز هستند. آنها این کلاه را طراحی کردند تا با وارد کردن نیروی الکتریکی ضعیف از طریق الکترودهایی که بر سر فرد قرار میگرفت، در یک فضای خاص و به مدت حدود بیست دقیقه، میدان مغناطیسی بسیار ضعیفی به نواحی خاصی از مغز اعمال شود. این فرایند منجر به برخی اختلالات مغزی میشد که فرد را به سمت تصورات و احساسات خاصی سوق میداد. برخی از این یافتهها را به این شکل تفسیر کردند که «ببینید، همین تجربههای دینی که عارفان گزارش میکنند، از همین جنس هستند؛ بنابراین میتوان این تجربههای دینی را بهصورت مصنوعی و آزمایشگاهی ایجاد کرد، و در نتیجه چنین تجربههایی دلالتی بر صدق متعلق خود ندارند.
البته خود آقای پرسینگر چنین ادعاهای الهیاتی را دنبال نمیکند و آن را صرفاً بهعنوان یک همبستگی عصبی مطرح میسازد، همانگونه که در دیدگاه دین هیمر نیز دیده میشود. اما برخی دیگر از این یافتهها برداشتهای الحادی کردهاند. در اینجا اولاً باید گفت که آزمایشهای پرسینگر از نظر علمی بسیار ضعیف و ناقص بودهاند؛ آنها روی افراد خاصی انجام شده و بسیاری از دانشمندان آنها را زیر سوال بردهاند. بهعنوان مثال، آقای گرنکویس و گروهی از همکارانش در کانادا به دانشگاه مراجعه کردند، دستگاه پرسینگر را از نزدیک تحویل گرفتند، حتی تحت نظارت آقای کورن روش کار را آموختند، و سپس آزمایشهای متعددی را تکرار کردند. نتیجه این بود که یافتههای پرسینگر تأیید نشد؛ بهعبارت دیگر، آن آزمایشها مشکل اساسیِ «عدم دوسوکور» داشتند و از نظر علمی مورد قبول جامعه علمی قرار نگرفتند.
علاوه بر این، حتی اگر چنین آزمایشی از نظر علمی معتبر میبود، تنها میتوانست برخی همبستههای فیزیولوژیک و عصبشناختی را نشان دهد، نه اینکه علت واقعی پیدایش تجربههای دینی را تبیین کند. خود ریچارد داوکینز نیز خود را در معرض این آزمایش قرار داد و گفت: «چیزی ندیدم؛ فقط احساس سرخوشی خفیفی داشتم و هیچ چیز دیگری.» بنابراین، این آزمایشها از نظر علمی تأیید نشدهاند.
علاوه بر این، حتی اگر فرض کنیم که بتوان بهصورت مصنوعی تجربهای دینی ایجاد کرد، این امر دلیلی بر بیاعتباری تجربههای دینیِ طبیعی، که توسط افراد سالم و شخصیتهای معتبر و با صداقت عمیق شکل گرفتهاند، نیست. این پدیده مانند آن است که اگر بتوانیم بهصورت مصنوعی در ذهن کسی احساس عشق خیالی نسبت به فردی را القا کنیم، این به معنای آن نیست که عشق واقعیِ یک فرد به شخص دیگر، در زندگی واقعی، بیپایه و تخیلی است. پس چنین آزمایشهایی هیچ نتیجهگیری الهیاتی منفیای درباره دین، دینباوری یا واقعیت وجود خدا ندارند.
در واقع، خود دانشمندانی که این آزمایشها را انجام دادهاند، از اینکه از آنها برداشتهای الحادی شود، اجتناب کردهاند. بنابراین، با مروری بر آنچه گذشت معلوم میشود که هیچیک از یافتههای علمی نه تنها نمیتوانند با حقایق دینی مانند وجود خدا در تعارض باشند، بلکه اصلاً درصدد چنین تعارضی نیستند. خود دانشمندان اغلب اولین کسانی هستند که با چنین رویکردهایی مخالفت میکنند. اگرچه برخی از بنیانگذاران الحاد نوین مدام ادعا میکنند که تعارضی میان علم و دین وجود دارد، اما واقعیت امر این است که چنین تعارضی وجود ندارد؛ بلکه گاهی باورهای دینی میتوانند پشتیبان قوی یافتههای علمی باشند، همانگونه که آقای پلانتینگا در بحث نظریه تکامل نشان داده است. در نتیجه، علم و دین نه تنها در تعارض نیستند، بلکه گاهی همدست و همکار یکدیگرند. اگر کسی بهعنوان دانشمند چنین ادعایی مبنی بر تعارض علم و دین مطرح کند، در واقع جهانبینی مادی خود را بهجای علم، به عنوان علم تحمیل میکند؛ نه اینکه خودِ علم ادعایی علیه دین داشته باشد.