Skip to content Skip to footer

چرا مردان خیال می کنند ابراز احساس نشانه ضعف است‌؛ چاره بی سوادی عاطفی

به گزارش خبرنگار مهر، در دنیای امروز که سواد علمی و فناوری با سرعت چشمگیری در حال گسترش است، نوع دیگری از ناآگاهی کیفی اما عمیق در حال تخریب روابط انسانی است؛ بی‌سوادی عاطفی.

منظور از این اصطلاح، ناتوانی فرد در درک، ابراز و تنظیم احساسات خود و دیگران است؛ نوعی از فقر شناختی در حوزه هیجانات که نه با مطالعه کتاب و مدرک علمی جبران می‌شود و نه به‌سادگی آشکار است. بسیاری از انسان‌ها ظاهراً تحصیل‌کرده و موفق‌اند اما در مواجهه با خود یا نزدیک‌ترین افراد زندگی‌شان، از زبان احساس ناتوان‌اند.

ریشه‌ی این پدیده در تمایز میان دو مفهوم کلیدی، یعنی هوش هیجانی (Emotional Intelligence) و هوش عاطفی (Affective Intelligence) نهفته است.

هوش هیجانی، که نخستین‌بار توسط سالووی و مایر مطرح و بعدها توسط دانیل گلمن گسترش یافت، به معنای توانایی شناخت، درک و مدیریت احساسات در سطح روابط بین‌فردی است؛ یعنی فرد بتواند احساس خود و دیگران را تشخیص دهد، واکنش مناسب نشان دهد، از هیجان‌ها برای ساختن ارتباط استفاده کند و در موقعیت‌های اجتماعی تصمیم‌های سنجیده بگیرد.

در مقابل، هوش عاطفی بیشتر به بُعد درونی و شخصی انسان مربوط می‌شود: یعنی اینکه فرد بتواند با دنیای احساسی خود ارتباط برقرار کند، هیجان‌ها را بدون انکار تجربه کند و از آن‌ها برای تصمیم‌گیری و پیشرفت روانی استفاده نماید.

وقتی فرد فاقد این دو مهارت شود، بی‌سوادی عاطفی رخ می‌دهد. چنین شخصی معمولاً نمی‌داند دقیقاً چه احساسی دارد، نمی‌تواند میان خشم و دلخوری یا میان اضطراب و غم تفاوت بگذارد. در نتیجه یا احساسات خود را انکار می‌کند، یا به شکل رفتارهای دفاعی و پرخاشگرانه آن را بیرون می‌ریزد. برای مثال، فردی که از بی‌توجهی همسرش رنجیده است، ممکن است به‌جای بیان این احساس، روزها سکوت کند یا ناگهانی به بهانه‌ای کوچک خشم خود را بروز دهد. او نه خود را درک می‌کند و نه اجازه می‌دهد دیگری احساسش را بفهمد.

ریشه‌های بی سوادی عاطفی

ریشه‌های چنین ناتوانی به دوران کودکی بازمی‌گردد. کودکانی که در خانه‌هایی رشد می‌کنند که احساسات نادیده گرفته می‌شود یا بیان آن‌ها نشانه‌ی ضعف تلقی می‌گردد، یاد می‌گیرند عواطف خود را سرکوب کنند. پدر یا مادری که در برابر گریه‌ی کودک می‌گوید «بزرگ شدی، گریه نکن»، ناخواسته به او می‌آموزد که جهانِ درون احساس، قلمروی خطرناک است. در بزرگسالی، این کودکان تبدیل به بزرگسالانی می‌شوند که نمی‌توانند از درون خود سخن بگویند؛ احساس ناراحتی یا دلسردی را تنها به شکل سکوت، فاصله یا عصبانیت بروز می‌دهند.

فراتر از خانواده، عوامل فرهنگی و اجتماعی نیز در گسترش بی‌سوادی عاطفی نقش دارند. در بسیاری از فرهنگ‌ها، ابراز هیجان، به‌ویژه از سوی مردان، رفتاری ناپسند یا نشانه‌ی ضعف تلقی می‌شود؛ در حالی‌که همین سرکوب‌های تربیتی، در بلندمدت منجر به ساختارهای روانی غیرمنعطف می‌گردد. ارزش‌گذاری افراطی بر موفقیت و استدلال‌های عقلانی بدون توجه به عواطف، نسل‌هایی را تربیت کرده که هوش شناختی بالایی دارند اما در فهم احساسات اولیه‌ی خود دچار گم‌گشتگی‌اند.

او مرا درک نمی‌کند!

این بی‌سوادی عاطفی وقتی وارد زندگی خانوادگی می‌شود، تبعاتی گسترده و گاه ویرانگر دارد. نخستین جلوه‌ی آن، سردی و فاصله در روابط زناشویی است. وقتی دو نفر نتوانند احساساتشان را به‌درستی منتقل کنند، سوءتفاهم و رنجش جای گفتگو را می‌گیرد. یکی از رایج‌ترین شکایت‌های زوج‌ها در جلسات درمان خانوادگی، جمله‌ای شبیه به این است: «او من را درک نمی‌کند!» امّا در اکثر مواقع، مشکل نه در نداشتن علاقه، بلکه در ناتوانی در فهم و بیان احساسات است. فرد بی‌سواد عاطفی نمی‌داند چطور محبت، دلخوری، یا نیاز به حضور دیگری را بیان کند؛ در نتیجه رابطه از درون تهی می‌شود.

تأثیر دیگر، افزایش تعارض‌های بی‌پایه است. وقتی احساسات به‌جای کلمات در قالب رفتار یا خشم بروز پیدا می‌کنند، چرخه‌ای از واکنش‌های دفاعی شکل می‌گیرد که به تدریج اعتماد و صمیمیت را از بین می‌برد. خانواده تبدیل به میدان نبردی خاموش می‌شود، جایی که هر کس برای بقا روانی خود دیواری نامرئی می‌کشد. در چنین فضایی، نه گفتگوی احساسی رخ می‌دهد و نه تجربه صمیمیت.

انتقال بین نسلی فقر هیجانی

از سوی دیگر، بی‌سوادی عاطفی پیامدهای نسلی دارد. کودکان در خانه‌هایی که گفتگو درباره احساسات غایب است، یاد نمی‌گیرند هیجان را بشناسند یا بیان کنند. در بزرگسالی، همان الگو را تکرار می‌کنند. به تعبیر روان‌شناسان خانواده، این یک «انتقال بین‌نسلیِ فقر هیجانی» است؛ بی‌سوادی عاطفی از والدین به فرزندان منتقل می‌شود بی‌آنکه قابل مشاهده و اندازه‌گیری باشد، اما آثارش در اضطراب، پرخاشگری، ناپایداری عاطفی و ناتوانی در همدلی بروز می‌کند.

در سطح سلامت روانی، خانواده‌ای که اعضایش از سواد عاطفی محروم‌اند، محیطی پرتنش و خشک دارد. نارضایتی زناشویی، خستگی عاطفی، افسردگی و احساس بی‌معنایی به تدریج جایگزین پویایی و گرمی روابط می‌شود. ارتباط‌های اجتماعی نیز در بیرون از خانه آسیب می‌بیند؛ زیرا فردی که نمی‌تواند هیجان‌های خود را بشناسد، طبیعی است که قادر به فهم احساسات دیگران هم نخواهد بود.

راه رهایی از این چرخه، تنها از مسیر آموزش و خودآگاهی می‌گذرد. روان‌شناسان معتقدند سواد عاطفی مهارتی اکتسابی است که می‌توان آن را در تمام سنین تقویت کرد. نخستین گام، تمرین روزانه‌ی آگاهی از احساسات است؛ یعنی شنیدن صدای درونی خود و نام‌گذاری آنچه تجربه می‌کنیم. مرحله‌ی دوم، یادگیری گفت‌وگوی عاطفی در روابط نزدیک است: بیان احساسات بدون سرزنش، و گوش دادن به احساسات طرف مقابل بدون قضاوت. درمان فردی یا زوج‌درمانی نیز به بازسازی الگوهای هیجانی آموخته‌شده در کودکی کمک می‌کند.

خانواده، صحنه اصلی ظهور یا درمان بی‌سوادی عاطفی است. هر زمان والدین بتوانند احساسات خود را با واژگان شفاف و با حضور عاطفی منتقل کنند، فرزندان نیز این زبان را می‌آموزند. برعکس، سکوت و بی‌تفاوتی هیجانی، پایه‌ی نسلی خاموش و سرد را می‌سازد. در نهایت، سعادت خانوادگی نه از ثروت یا موفقیت تحصیلی، بلکه از ظرفیت درک و ابراز احساسات می‌جوشد. سواد عاطفی، بیش از آنکه مهارتی لوکس باشد، ضرورتی برای بقا روانی و سلامت ارتباطی در جهان مدرن است.

Leave a comment

0/100

هفده − 2 =